آنکه عاشق شد ز جان بگذشت و جانان را گرفت
چشم پوشید هر که از آغاز پایان گرفـت
عشق لیلی بود مجنون از وطن آواره شـد
کرد ترک خانمان و راه بیابان را گرفـت
پاکی یوسف نگر در پیشگاه ایزدی
چشم پوشید از زلیخا کنج زندان را گرفـت
ماه من از چهره ی خود گر بر اندازد نقاب
می توان گفتا که روی مهر تابان را گرفـت
شور شیرین بر سر فرهاد چون افتاده بود
کند کوه بیستون با عشق و عنوان را گرفـت
بلبل شیدا ز عشق گل نماید نغمـه یی
زین سبب او آشیان طرف گلستان را گرفـت
از اثر پی بر موثر می برد همچون حکیـم
آنکه در تحصیل خود استاد ، لقمان را گرفـت
رانده ی درگاه حق سازد تکبر بنده را
هم غرور و هم تکبر بود شیطان را گرفـت
شهدیا گوی سعادت را ربوده آن کسـی
کز حقیقت دامن ختم رسولان را گرفـت
اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی