عمر است کنون در گذر و دیده به خوابیـم
غافل ز مکافات عمل بهر جوابیـم
دادیم ز کف دین خدا بر سر دنیـا
پس فخر نمائیم که از اهل کتابیـم
آلوده ز غیبت شده چون دامن هر یـک
با این عمل زشت گرفتار عذابیـم
مغرور چنان گشته به خود از سر نخوت
نه فکر گناهان و نه مایل به ثوابیـم
از بردن حق دگران باک نداریم
مبهوت به فردا و سئوالیم و جوابیـم
ای آنکه به دنیا دل و دین داده ای از کـف
لب تشنه یکایک همه برگرد سرابیـم
با این همه افعال بد و کرده ی بی جـا
از درگه سلطان نجف روی نتابیـم
شهدی طلب مغفرت از درگه حـق کـن
زان پیش که با دست فنا نقش برآبیـم
اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی