سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
رازِ دل
>>جواد سیلانی ( شنبه 89/2/18 :: ساعت 1:58 عصر)

گر نبود خنگ مطلا لگام

زد بتوان بر قدم خویش گام

ور نبود مشربه از زرناب

با دو کف دست توان خوردآب

ور نبود بر سر خوان آن و این

هم بتوان ساخت به نان جوین

ور نبود جامه ی اطلس ترا

دلق کهن ساتر تن بس ترا

شانه ی عاج ار نبود بهر ریش

شانه توان کرد به انگشت خویش

جمله که بینی همه دارد عوض

وز عوضش گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض ای هوشیار

عمر عزیز است,غنیمت شمار

                                  اثر شیخ بهایی


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( سه شنبه 89/2/7 :: ساعت 2:31 عصر)

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل‌‌، گمان مکن به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ایست که قربانی‌ات کنند

شعر از فاضل نظری


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( سه شنبه 89/1/31 :: ساعت 1:18 عصر)

از صحبت اغیار گذشتیم علی الله

ما از همه جز یار گذشتیم علی الله

شد وعده ی دیدار من و یار شب تار

از خواب شب تار گذشتیم علی الله

خاکم بسر ار جز بوصالش بنهم سر

از جنت و از نار گذشتیم علی الله

از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان

ما سوخته یکباره گذشتیم علی الله

در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم

زین مردم بیمار گذشتیم علی الله

چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم

از اندک و بسیار گذشتیم علی الله

از حرف ندیدیم بجز تیرگی دل

ناچار ز گفتار گذشتیم علی الله

حق راست انا الحق حسنا گرچه چو حلاج

از بیم سر دار گذشتیم علی الله...

                              (نجم الدین حسن حسن زاده ی آملی)


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/7/29 :: ساعت 10:0 صبح)

دلت را خانه ی ما کن ، مصفا کردنش با من

به ما درد خود افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل ، کلید استجابت را

بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من

بیبفشان قطره ی اشکی که من هستم خریدارش

بیاور قطره ای اخلاص ، دریا کردنش با من

اگر درها برویت بسته شد ، دل بر مّکن بازآ

درِ این خانه دّقُ الباب کن ، وا کردنش با من

به من گو حاجت خود را ،اجابت کردنش با من

طلب کن آنچه می خواهی ، مهیا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را

بیاور نیک و بد را ، جمع و منها کردنش با من

چو خوردی روزیِ امروز ما را ، شکر نعمت کن

غم فردا مخور ، تامین فردا کردنش با من

به قرآن آیه ی رحمت فراوان است ، ای انسان

بخوان این آیه ی را ، تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گُنه کردی مشو نومید از رحمت

تو نامِ توبه را بنویس ، امضا کردنش با من

                                   اثر طبع مرحوم ژولیده نیشابوری


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/2/9 :: ساعت 7:11 صبح)

نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی

به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی

جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد

پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی

از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش

که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی

بهار عمر مراگر خزان رسد، که در او

نرُست لاله ی عشقی، شکوفه ی هوسی

سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت

درای قافله یی بود و ناله ی جرسی

شکیب خویش نگه دار و دم مزن ، سیمین !

که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی

***********************************

گفتم که دلم هست به پیش تو گرو

دل باز ده اندیشه مکن قصه ی نو

افکند هزار دل ز هر رشته ی زلف

گفتا دل خود بجوی و بردار و برو

***********************************

به ذره گر نظر از لطف بوتراب کند

به آسمان رود و کــــــار آفتاب کند

***********************************

خواهم ز خدا که بی ولایم نکند

غرق گنهم ولی رهایم نکند

یک خواسته دارم از خدای تو حسین

در هر دو جهان از تو جدایم نکند

***********************************

صدم غم هست اما همدمی نیست

گرم یک همدمی باشد غمی نیست

هزاران رازم انـــــــــــــدر سینه پنهان

دریغا و دریغا محـــــــــــــرمی نیست

***********************************

ساقی امشب باده از بالا بریز

باده از خمخانه ی مولا بریز

باده ای بی رنگ و آتش گون     بده

زان که دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شبهای     من

می چکد نام تو از لبهای من

محو کن در باده ات جام     مرا

کربلایی کن سرانجام مرا

***********************************

یا علی    بار دگر اعجاز     کن

مشت های کوفیان را باز کن

باز کن چشمان ناز آلوده     را

بنگر این چشم نیاز آلوده را

تشنگی درساغرم لبریز     شد

زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند در جان وتنم

که این چنین بر آب وآتش میزنم

مرهم ما جز تولای تو نیست

یوسفی اما زلیخای توکیست

ای که هردم دم ز مولا زنی

بر یتیمان علی سر میزنی ؟

بر یتیمان علی پرداختن

بهتر از هفتاد مسجد ساختن

شاهد اقبال در آغوش کیست ؟

کیسه ی نان و رطب بردوش کیست ؟

کیست امشب کز علی یادی کند ؟

بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکان درد را

گرم سازد خانه های سرد را

ای جوانمردان جوانمردی چه شد ؟

شیوه رندی و شب گردی چه شد ؟

شیعه گی تنها نماز و روزه نیست

آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن زآب معرفت

تا در آن جوشد شراب معرفت

هر چه هستی جان مولا مرد باش

گر قلندر نیستی شبگرد باش

حیدرا یک جلوه محتاج توام

دار بر پا کن که حلاج توام

***********************************

کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم

دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم

کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم

به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم

فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی

خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم

مرا به گل چه سر و کار؟ کز توبشکفدم گل

مرا به باده چه حاصل؟ که از نگاه تو مستم

به خود چو خویش بگویم، توئی زخویش مرادم

اگر چه خویش پرستم، ولی ز خویش برستم

نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش [اسرار]

از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم

***********************************

یاد آن روز بخیر این همه دیوار نبود

 

اینچنین بر دل ما گرد غم یار نبود

 

چشم بیواسطه آن روز خدا را می دید

 

حیف شد چشم دلم لایق دیدار نبود

 

می شکستیم پل فاصله را با هر گام

 

بین ما و شـهدا فاصله بسیار نبود

 

داغ دل بود و غم جـاری ایام ولـی

 

روی پیشانی دل این همه زنگار نبود

 

کاش می ریخت تمامیت این فاصله ها

 

کاش بین من و دل این همه دیوار نبود

 

 

 


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( چهارشنبه 87/1/7 :: ساعت 7:11 صبح)

تا به یاد چشم مست او زنم پیمانه ای

چون سبو افتاده ام در گوشه ی میخانه ای

من ز هجران سوزم و پروانه در عین وصال

هر کسی سوزد به نوعی در غم جانانه ای

بهر خال روی او ، دل شد اسیر موی او

آری اندر دام افتد مرغ بهر دانه ای

گرد شمع روی جانان هر که بی پروا نسوخت

بهر جانبازی ندارد همت پروانه ای

دولت دیدار او را روز و شب جویم ز دل

تا مگر آن گنج یابم گوشه ی میخانه ای

چند می ترسانیم از حلقه ی زلفش شکیب

کی غم از زنجیر دارد همچو من دیوانه ای

                              اثر طبع مرحوم استاد شکیب اصفهانی


  نوشته های دیگران ()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ