دل از فراق روی تو بی صبر و تاب شـد
از سوز آه و آتش هجران کباب شـد
هستی تو غائب از نظرما و ناظری
بر دوستان تو ستم بی حساب شـد
چون تاب دیدن مه روی تو کس نداشـت
پنهان رخت چو مهر به پشت سحاب شـد
چون امر و نهی حق زمیان رفت برکنار
شایع گناه گشته و ترک صواب شـد
ای منتقم ز دوری تو چشم عاشقان
هر صبح و شام در طلبت پر ز آب شـد
دارم امید تا که تو ظاهر شوی و خلق
گویند ظاهر از نظر بوتراب شـد
شهدی ز حول واقعه روز رستخیـز
عمری غلام آن شه مالک رقاب شـد
اشعارازمرحوم حاج محمدعلی سیلانی