سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
رازِ دل
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:54 عصر)

در این دنیای فانی زندگی بر پا نمی مانـد

که مخفی این سخن بر مردم دانا نمی مانـد

عروس دهر باشد دلربا اما بس این عیبـش

که اندر حجله ی داماد پا بر جا نمی مانـد

بسی از گلر خان یغمای دلها می کند از رخ

دریغا بهرشان آن صورت زیبا نمی مانـد

هزاران انتظار از بهر گل بلبل کشد امـا

دو روزی گل برای بلبل شیدا نمی مانـد

به صد عشرت کنی بنیاد کاخ باشکوهی را

کند گردون خرابش عاقبت بر پا نمی مانـد

اگر مهر علی اندر دل هر کس نهان باشـد

بود این حاصلش روز جزا تنها نمی مانـد

بدان شهدی هر آنکس عمر خود طی کرد با ایمان

به روز حشر از اعمال خود رسوا نمی مانـد

                   اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی 


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:53 عصر)

هر چه سنجیدم به عالم یک دل بی غم نباشـد

نیست دل آن دل که با غم در جهان همدم نباشـد

بنده ی حق را اگر خواهی بدانی طبع و خویـش

این دو روز زندگی در فکر بیش و کم نباشـد

تا توانی پرده پوشی کن تو از اسرار مردم

آنکه عیب دوست پنهان کرد نامحرم نباشـد

خرمی در عالم دنیا نباشـد گر که باشد

غیر کوی یار ما از بهر ما خرم نباشـد

ایکه می کوشی به جمع مال اندر دار فانـی

جز عذابی درحقیقت جمع این درهم نباشـد

در طریق جستجو بر من یقین گردید حاصل

بی ولای مرتضی هر رشته ای محکم نباشـد

گفت شهدی آدمی را شرط باشد آدمیت

چونکه هر کس لاف بیجا می زند آدم نباشـد

                  اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:50 عصر)

آنکه عاشق شد ز جان بگذشت و جانان را گرفت

چشم پوشید هر که از آغاز پایان گرفـت

عشق لیلی بود مجنون از وطن آواره شـد

کرد ترک خانمان و راه بیابان را گرفـت

پاکی یوسف نگر در پیشگاه ایزدی

چشم پوشید از زلیخا کنج زندان را گرفـت

ماه من از چهره ی خود گر بر اندازد نقاب

می توان گفتا که روی مهر تابان را گرفـت

شور شیرین بر سر فرهاد چون افتاده بود

کند کوه بیستون با عشق و عنوان را گرفـت

بلبل شیدا ز عشق گل نماید نغمـه یی

زین سبب او آشیان طرف گلستان را گرفـت

از اثر پی بر موثر می برد همچون حکیـم

آنکه در تحصیل خود استاد ، لقمان را گرفـت

رانده ی درگاه حق سازد تکبر بنده را

هم غرور و هم تکبر بود شیطان را گرفـت

شهدیا گوی سعادت را ربوده آن کسـی

کز حقیقت دامن ختم رسولان را گرفـت

             اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی 


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:49 عصر)

گفت پیر خرد مرا ای دوسـت

کل شی فنا و باقی اوسـت

بنگر ذکرکل موجودات

روز و شب لا اله الا هوسـت

آن خدای رحیم بی همتـا

که همه کارهای او نیکوسـت

بحر عفوش به وقت بخشیدن

کوه عصیان برابرش چون موسـت

دوست یا دشمنی دو رنگ مباش

رو سیاهی برای شخص دو روسـت

او مرا خالق است و من بنده

پر زمهرش مرا بود رگ و پوسـت

چهارده نور پاک خلق نمود

که برآنهاست چشم دشمن و دوسـت

شهدیا هر منافقی شک نیسـت

رانده ی در گه است و شیطان خوسـت

                 اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی 


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:47 عصر)

ای بشر عاقبت از دار فنا باید رفـت

جاودان نیست جهان سوی بقا باید رفـت

تو به کن از گنه خویش اگر هوشیاری

باش آماده بدیدار خدا باید رفـت

اول زندگی ماست حیات ابدی

پس سبب چیست که گوئی به کجا باید رفـت

رستگاری طلبی گر ز سر صدق و صفـا

به سوی مسجد و محراب دعا باید رفـت

درس مردانگی و سر حقیقت طلبـی

به سر تربت پاک شهدا باید رفـت

شاهد گفته ی شهدی تو اگر می خواهـی

از سر صدق سوی کرببلا باید رفـت

               اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:47 عصر)

بنده ای از شر شیطان ایمن اسـت

کو بری از گفتن ما و من اسـت

وه چه خوش فرمود در نظم اش شکیـب

نکته ای کان مقصدم را ضامن اسـت

هر که ظاهر دوست باطن دشمن اسـت

در لباس آدمی اهریمن اسـت

روبرو گو عیب را ای عیب جو

تا که او دفعش نماید ، این فن اسـت

پشت سر غیبت بود تا تهمت اسـت

برخلاف امر حی ذوالمن اسـت

گر نکردی عذرخواهی ز آن گناه

روز محشر در جهیمت مسکن اسـت

شهدیا باشد گناهی بس عظیم

نزد وجدان یک عذابی بر تن اسـت

                  اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی


  نوشته های دیگران ()
>>جواد سیلانی ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 8:45 عصر)

مرا دیگر عمه جان زینب جان رسد بر لب از فراق باب

که از هجران پدر دیگر کنج این ویران گشته ام بی تاب

امان از این جور بی پایان کینه عدوان قلب من شد خون

نظر کن کز ظلم بیگانه بهر ما خانه شد کنون نایاب

کنم امشب جان خود قربان در ره جا نان اندر این ویران

نظر بنما چشم گریانم من پریشانم از غم احباب

دمادم او با پریشانی چشم گریانی گفت و ای بابا

به ناگه در گوشه ویران آن مه تابان رفت و اندر خواب

بدید امد از سفر بابش قلب بی تابش شد دمی راحت

بگفتا از کینه ی دشمن شد چه ها بر من جسم من شد آب

چرا از من رونهان کردی تو سفر کردی ترک من کردی

همیشه بود نور رخسارت نزد من همچون مهر عا لم تاب

دمادم ای خسرو خوبان در برت عنوان میکند شهدی

روم چون از عالم دنیا جانب عقبی خود مرا در یاب

                       اثر طبع مرحوم حاج محمد علی سیلانی


  نوشته های دیگران ()
<      1   2   3   4      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ